سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

دوست دارم همیشه در خاطرم باشد که والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا/ من عمل بما علم ، ورثه الله علم ما لم یعلم/ من عمل بما علم، کفی ما لم یعلم/ کونوا دعاء الی الله بغیر السنتکم/ و همیشه فراموشم نگردد که دنیا خود همه وقت بی آب(سراب) است اما از او بی آب تر کسی است که بدین بی آبی راضی گردد.
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

 

سردار اشراقی ترین بخش دجله

 

 خداحافظ سردار! سه پنج روزی، چند روزی آمدی و مثل یک نسیم بر ما وزیدی و رفتی. رفتی تا آسمان هشتم و به خدا سپردی ما را. بدرود! انگار که یک چشم بر هم زدن بود. یک رویا. یک رویای دوست داشتنی. باورمان نمی شد این پیکر بی سر، تو باشی. دنبال دلیل گریه مان می گشتیم هنوز، که از شوق باشد یا درد، که زود رفتی. رفتی بالاتر از مقر سیمرغ. خیلی بالاتر از کبوتران حرم، که قربان شان بروم. از بس که عاشق مادر بودی، در فاطمیه آمدی و در فاطمیه رفتی، اما پیکرت نه در شب، که در روز تشییع شد. در همان روز شهادت بی بی دو عالم. چه سعادتی! حالا تو یک پله بالاتر از رواق، هی تازه تر کن داغ ما را. باشد؛ ما که بخیل نیستیم! تو اصلا بخشی از خودِ خودِ خودِ بهشت بودی، برای ما در این اردیبهشت. زیر تابوت تو “فصل گلاب گیری” بود. لاله را این همه خوش بو ندیده بودم. پرستو تو بودی و بهار از دستان پینه بسته ات شکوفه زد. شاید هم “گل محمدی” بودی، تو. راستی! گفتم محمد (ص)؛ همان پیامبری که علت آفرینش بود، اما بر دستان کارگر بوسه می زد. ملاک، دیری است که در آئین ما “کار” است… و در بهار “جهاد اقتصادی” رجعت پیکر تو حرفها داشت با ما. حالا باید ای “سردار کار” سر تو را گدایی کنیم از اشراقی ترین بخش دجله. سری که سودای کارگری داشت، با یک پرچم “یازهرا” به رنگ سرخ. با هزار چین و چروک. “بچه های تفحص” این بار باید اندیشه تو را برای ما بیاورند، تا یادمان نرود که ملاک، الی الابد کار است. اندیشه تو خدمت بود و ما دل به کارگر بودن تو بسته ایم. آمده بودیم تا سایه ات از سر ما کم نشود. آمده بودیم تا لطف کنی به ما و اجازه دهی که دست مان برسد به تابوتت. تا دست مان را بگیری. تا شفاعت مان کنی. تا نگذاری که راه را گم کنیم. ماه را گم کنیم. ما دل مان به همین ها خوش است. به همین که یادگاری بنویسیم روی پرچم تابوت تو، و الا “لایق وصل تو که من نیستم، اذن به یک لحظه نگاهم بده”. تن خاکی ات چه خوب شد برگشت از جنوب. بال فرشته گرفت به شانه های ما و ما هم خاکی شدیم. خاکی، مثل کبوتران حرم امام رضا (ع) که داشتند تو را تشییع می کردند. هم تو را، هم اشک ما را تا لحظه وداع، تا آخرین قطره از گریه های خاکی مان که گره زدیمش به “پنجره فولاد”. نشان به آن نشان که عطر تابوت تو گرفته ایم. عطر خاک. تو قبل از شهادت انس داده بودی جسم خود را به خاک. خاک مونس دست هر کارگری است. دست تو هم پینه خدمت بسته بود و باکی نبود اگر ?? سال بعد از شهادتت، بعد از عمری خاک نشینی، دقیقا برگردی به “صحن انقلاب اسلامی”(منبع سایت قطعه 26)




نویسنده محمد امین در پنج شنبه 90/2/22 | نظر

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم